سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ای مردم! هرگاه دانستید، پس به آن عمل کنید؛ شاید که هدایت یابید . [امام علی علیه السلام]
پیام شیعه
فلسفه انتظار، دمیدن روح امیدوارى و پایدارى است.
انتظار و عقیده به ظهور مصلح، شیعه را در جریان زمان، براى مقاومت پرورش داد و جامعه شیعه را از زوال نگاه داشت و تا امروز، این عقیده، عامل بقاى شیعه و پایدارى اوست.
شیعیانى که با وضعیت اسفبار حکومت بنى امیه و بنى عباس، روبه رو شده بودند، اگر منتظر وآینده بین نبودند و اعتقاد به پیروزى حق و عدالت نداشتند، هرگز براى شان حال مقاومت باقى نمى ماند و از دگرگون شدن اوضاع نا امید مى شدند و ریشه هر حرکت و پایدارى در آن ها خشک مى شد
. اما قرآن کریم بشارت داده و پیامبر اکرم ص وحضرت على(ع) نیز وعده داده اند که این دین، پایدار مى ماند و همیشه، حق پیروز است. پس از رحلت رسول خدا(ص) تا به امروز، ریشه همه حرکت ها ونهضت هاى شیعه علیه باطل، همین فلسفه انتظار و عقیده به ادامه مبارزه حق وباطل بوده است.
این همان فلسفه اى است که در ادیان گذشته نیز مایه امیدوارى پیروان آن ها و مشوق آنان به پایدارى بوده است.
پس فلسفه انتظار، مانند یک عامل و ماده حیاتى مهم، در تمام ادیان آسمانى وجود داشته و رمز بقا و موجودیت آنان بوده است و اکنون هم از عوامل بقاى جامعه مسلمانان است


  • کلمات کلیدی : فلسفه انتظار
  • ::: پنج شنبه 88/11/29::: ساعت 2:45 صبح

    دلیل ما شیعه در ذکر «حى على خیرالعمل» در اذان چیست؟ و اهل سنت به حذف این فقره از اذان به چه دلایلى استدلال می‏کنند؟

      پاسخ

    مسلمانان در این که در اذان بعد از «حیّ على الفلاح»، دو بار «حیّ على خیر العمل» گفته شود، اختلاف دارند. اهل سنت قائل به عدم جواز آن در اذان و اقامه‏اند. برخى نیز آن را مکروه می‏دانند، ولى اهل بیت(ع) و شیعیانشان، این قسمت را جزء اذان و اقامه می‏دانند، که بدون آن اذان باطل است. از آن جا که اذان و اقامه از موضوعاتى است که مسلمین روزى چندین بار با آن سر و کار دارند، شایسته بررسى است.

    فتواهای علما امامیه

    علمای شیعه امامیه به تبع ادله‏اى که از رسول خدا(ص) و اهل بیت(ع) به آنها رسیده اتفاق نظر دارند که «حیّ على خیر العمل» جزء اذان و اقامه است و بدون آن؛ یکى از فصول؛ ساقط شده و اذان و اقامه باطل است.

    1ـ سیّد مرتضى در الانتصار می‏گوید: «از جمله امورى که مختص به امامیه است این که در اذان و اقامه بعد از «حیّ على الفلاح» «حیّ على خیر العمل» گفته شود، و علت این مسئله، اجماع شیعه امامیه است. و عامه روایت کرده‏اند که مقاطعى از عصر پیامبر(ص) این فصل جزء اذان و اقامه بوده، ولى ادعا می‏کنند که حکم آن نسخ و رفع شده است. کسى که ادعاى نسخ می‏کند باید بر آن دلیل اقامه کند، که چنین دلیلى را هم نخواهد یافت.»[1]

    2ـ علامه حلّى می‏گوید: «اهل سنت همگى از گفتن حیّ على خیر العمل، منع کرده‏اند ولی امامیه بر استحباب آن به دلیل تواتر آن از ائمه(ع) اتفاق نظر دارند.»[2]

    3ـ صاحب جواهر می‏فرماید: «بنابر قول اشهر نزد ما از حیث فتوا ـ ولو شهرت روایى عظیم نباشد تا ادعاى اجماع با آن ممکن باشد ـ حیّ على خیر العمل جزء اذان است، بلکه در «مدارک» آورده است: جزئیّت مذهب اصحاب امامیه است که در آن خلافى نیست. در تذکره و نهایة الاحکام به علماى امامیه نسبت داده شد. در ذکرى به عموم اصحاب، نسبت داده شده است. در مسالک آمده که طائفه امامیه و اصحاب در آن اختلاف ندارند. در ظاهر غنیه این چنین است: اصحاب اجماع دارند در این که فصول اذان هجده فصل است نه بیشتر و نه کمتر: چهار مرتبه تکبیر، شهادت به توحید، شهادت به رسالت، سپس گفتن «حیّ علی الصلاة» و «حیّ على خیر الفلاح»، آن‏گاه «حیّ على خیر العمل» و سپس «تکبیر» و بعد از آن «لاإله إلاّ الله» و هر کدام از این فصول دو مرتبه ذکر می‏شود...»[3]

    ادله جزئیّت «حیّ على خیر العمل»

    برای جزئیّت این فقره در اذان می‏توان به ادلّه‏اى تمسک کرد:

    1ـ اتفاق مسلمین بر اصل مشروعیّت

    از امور مسلّمى که در آن شکّى نیست، جزئیّت «حیّ على خیر العمل» در اذان در عهد رسول خدا(‍ص) است؛ زیرا همانگونه که در روایات شیعه امامیّه و زیدیّه و اسماعیلیّه به آن اشاره شده، اهل سنّت نیز آن را با طرق خود نقل کرده‏اند. و نیز از جماعت زیادی از صحابه نقل شده که آنرا در اذان خود می‏آورند. هر چند برخى از اهل سنّت ادعا کرده‏اند که رسول خدا(ص) به بلال امر نمود تا از اذان حذف کرده و به جاى آن جمله «الصلاة خیر من النوم» را قرار دهد. و به تعبیر دیگر برخى قائلند که این فقره از اذان نسخ شده و به جاى آن فقره دیگرى قرار گرفته است.

    آنان در اینکه ناسخ کیست اختلاف دارند، برخى ناسخ را شخص رسول خدا(ص) معرفى کرده‏اند که به بلال دستور داد تا آن را حذف کرده و به جایش «الصلاة خیر من النوم» قرار دهد، ولى برخى دیگر نسبت به شخص ناسخ سکوت اختیار کرده‏اند.

    از برخى روایات استفاده می‏شود که رسول خدا(ص) بلال را امر نمود تا «حیّ على خیر العمل» را در اذان بیاورد، و بلال نیز تا زمان وفات رسول خدا(ص) اینگونه اذان می‏گفت.[4]

    بررسی ادله اهل سنّت بر عدم جزئیّت

    عمده ادلّه اهل سنّت بر عدم جزئیّت «حیّ على خیر العمل» در اذان در سه نقطه خلاصه می‏شود:

    1ـ مصادر حدیثى معتبر تأکید بر ثبوت «حیّ على خیر العمل» ندارد، و «سنن الکبری» بیهقی، و «المصنف» ابن ابى شیبه از مصادر دست دوم است.

    2ـ راویان احادیثى که اشاره به جزئیّت کرده‏اند از ضعفا هستند، لذا روایاتشان از درجه اعتبار ساقط است.

    3ـ از روایات استفاده می‏شود که برخى از صحابه در اذن خود «حیّ على خیر العمل» را ذکر می‏کرده‏اند، ولى نزد ما تنها عمل و قول پیامبر(ص) حجّت است.

    نقد ادلّه:

    اوّلاً: اینکه در صحیحین ذکر نشده دلیل بر عدم صحّت آن نیست؛ زیرا به اتّفاق اهل سنّت احادیث صحیح تنها در صحیحین نیست بلکه چه بسیار احادیث صحیح السندى که در صحیحین وجود ندارد، بلکه در کتب نه‏گانه آنها نیز نامیده است.

    ثانیاً: اگر این فقره از اذان نسخ شده بود هرگز نباید بر على بن ابى طالب و اولاد او مخفی شده باشد؛ زیرا آنان کسانى هستند که مطابق حدیث «ثقلین»، اقتداى به آنها سبب هدایت و در حدیث «سفینه» کشتى نجات امّت از ضلالت و گمراهى معرفى شده‏اند.

    ثالثاً: از مجموعه روایات استفاده می‏شود که «حیّ على الصلاة» در عصر رسول خدا(ص) جزء اذان بوده و حتّى مطابق برخى از روایات تا هنگام وفات آن حضرت در اذان گفته می‏شده است.

    و لذا این خود شاهد بر آن است که این فقره از اذان سنتى ثابت در اذان به شمار می‏آید. و در صورت شک در نسخ حکم آن می‏توانیم استصحاب جزئیت کرده و حکم به بقاء آن نماییم، زیرا نسخ دلیل قطعى می‏خواهد.

    و نسبت به دلیل دوّم می‏گوییم:

    اوّلاً: باید ملاحظه شود که میزان و ضابطه در جرح و تعدیل راویان این احادیث از جانب رجالیین چه بوده است، آیا به جهت مخالفت در مذهب است، یا جهت واقعى داشته است؟

    ثانیاً: بر فرض تسلیم که راویان اینگونه احادیث ضعیف باشند، ولى کثرت و تعدّد طرق این احادیث، می‏تواند آنها را به سرحدّ اعتبار برساند؛ زیرا مطابق اصطلاح حدیثى که نزد شیعه و اهل مورد قبول است احادیث می‏توانند یکدیگر را تقویت کنند.[5] از باب نمونه مشاهده می‏کنیم که اهل سنّت به حدیث نبوی: «على الید ما اخذت حتّى تؤدیه»[6] علی رغم ضعف سند آن عمل کرده‏اند. حدیثى که تنها مرجع آن سمرة بن جندب است.

    ثالثاً: جماعت بسیارى از علماى شیعه امامیّه و اسماعیلیه و زیدیه به طریق صحیح و حسن، جزئیّت «حیّ على خیر العمل» را در زمان پیامبر(ص) نقل کرده‏اند، جزئى که هرگز در زمان رسول خدا(ص) نسخ نشد. لذا می‏توانیم روایات ضعیف در مصادر اهل سنّت را با طرق صحیح و حسنى که در مصادر شیعه وارد شده تأیید و تقویت نماییم. و این مطلب با اطلاع بر سیاسى بودن حذف آن در مدرسه خلفا بر شما واضح‏تر می‏گردد.

    نسبت به اشکال سّوم می‏گوییم:

    اوّلاً: اهل سنّت، به عمل صحابه توجّه خاصى داشته و آن را حجّت می‏دانند، و در فتاواى خود آن را مرجع و مصدر حکم معرّفى کرده‏اند، گرچه ما براى عمل صحابه اعتبارى در حدّ حجیّت موضوعى قائل نیستیم.

    ثانیاً: قبلاً اشاره کردیم که «حیّ على خیر العمل» در عصر رسول خدا(ص) جزء اذان بوده و بلال در اذان قرائت می‏کرده است، و تا هنگام وفات حضرت نیز نسخ نشده است، و لذا می‏توان با استصحاب جزئیّت آن را به رسول خدا(ص) نسبت داد.

    2ـ اذان صحابه و اهل بیت(ع)

    کسی که مطالعه‏اى در کتب سیره و تاریخ و حدیث داشته باشد پى به اسامى عده‏اى از صحابه و تابعین و تابعین تابعین و اهل بیت رسول خدا(ص) می‏برد که همگى در اذان خود: «حیّ على خیر العمل» را قرائت می‏کرده‏اند. گرچه از برخى روایات استفاده می‏شود که آنان در نماز صبح این فقره را ذکر می‏کردند، ولى از برخى روایات دیگر استفاده می‏شود که این فقره شامل اذان براى همه نمازها بوده است. اینک به اسامى برخى از آنان به صورت فهرست‏وار اشاره می‏کنیم:

    1ـ بلال بن رباح حبشى (ت 20 ه‍(

    در «کنز العمال» آمده است: «بلال همیشه در اذان صبح «حیّ على خیر العمل» می‏گفت.»[7]

    پیامبر(ص) فرمود: «بهترین اعمال شما نماز است. آنگاه امر کرد بلال را تا در اذان «حیّ علی خیر العمل» بگوید.»[8]

    2ـ على بن ابى طالب(ع) (ت 40 ه‍(

    امام مؤیّد بالله زیدى در کتاب «شرح تجرید» به سند خود از امام علی(ع) نقل می‏کند که فرمود: از رسول خدا(ص) شنیدم که می‏فرمود: «بهترین اعمال شما نماز است. آنگاه بلال را امر فرمود تا در اذان «حیّ على خیر العمل» بگوید.»[9]

    3ـ ابورافع:

    حافظ علوى زیدى به سند خود از ابی‏رافع نقل کرده که هرگاه رسول خدا(ص) در اذان به «حیّ على خیر العمل» می‏رسید، «لا حول و لا قوّة الاّ بالله» می‏گفت.[10]

    4ـ عقیل بن ابی‏طالب:

    همو به سند خود از عبیده سلمانى نقل می‏کند: عقیل بن ابی‏طالب تا زنده بود در اذان: «حیّ على خیر العمل» می‏گفت.[11]

    5ـ حسن بن على بن ابی‏طالب(ع)

    قاسم بن محمّد از بزرگان زیدیه نقل می‏کند: «... اتفاق است بر این که ابن عمر و حسن و حسین(ع) و بلال و جماعتى از صحابه در اذان خود «حیّ على خیر العمل» را می‏گفتند.»[12]

    6ـ ابو محذوره (ت 59 ه‍(

    محمّد بن منصور در کتاب «الجامع» به سند صحیح از ابى محذورة یکى از مؤذنین رسول خدا(ص) نقل کرده که گفت: رسول خدا(ص) مرا امر نمود تا در اذن: «حیّ على خیر العمل» بگویم.[13]

    7ـ حسین بن على بن ابی‏طالب

    قبلاً به روایت آن اشاره شد.[14]

    8ـ زید بن ارقم:

    شوکانی در «نیل الاوطار» از محبّ طبرى در کتاب «إحکام الأحکام» نقل می‏کند که زید بن ارقم در اذان خود «حیّ على خیر العمل» را قرائت می‏کرده است.[15]

    9ـ عبدالله بن عباس:

    حافظ علوى به سند خود از عبیده سلمانى نقل می‏کند که دائماً على بن ابی‏طالب و حسن و حسین و عقیل بن ابی‏طالب و ابن عباس و عبدالله بن جعفر و محمّد بن حنیفه تا زنده بوده‏اند در اذان خود «حیّ على خیر العمل» را قرائت می‏کرده‏اند.[16]

    10ـ عبدالله بن عمر (ت 73 ه‍(

    محمّد بن سیرین درباره ابن عمر نقل می‏کند که او دائماً در اذان خود «حیّ على خیر العمل» می‏گفته است.[17]

    عبدالرزاق در «المصنف» به سند خود نقل کرده که ابن عمر هرگاه در اذان خود به «حیّ علی الفلاح» می‏رسید بعد از آن «حیّ على خیر العمل» می‏گفته است.[18]

    زید بن محمّد از نافع نقل می‏کند که ابن عمر هرگاه اذان می‏گفت در آن: «حیّ على خیر العمل» را نیز قرائت می‏نمود.[19]

    درباره عبدالله بن عمر از طرق مختلف در مصادر اهل سنّت و زیدیه این مطلب به اثبات رسیده است.

    11ـ جابر بن عبدالله:

    حافظ علوى به سند خود از جابر بن عبدالله نقل کرده که در عصر رسول خدا(ص) مؤذّن بعد از «حیّ على الفلاح»، «حیّ على خیر العمل» می‏گفته است، تا اینکه در عهد خلافت عمر بن خطاب، از طرف خلیفه از آن نهى شد، به جهت آنکه مردم نسبت به جهاد سست نگردند.[20]

    12ـ عبدالله بن جعفر

    همو به سند خود از عبیده سلمانى نقل می‏کند که عبدالله بن جعفر بن ابی‏طالب تا زنده بود دائماً در اذان خود «حیّ على خیر العمل» می‏گفته است.[21]

    13ـ محمّد بن على بن ابی‏طالب:

    همو به سند خود از محمّد بن بشر نقل می‏کند که شخصى به نزد محمّد بن حنیفه آمد و عرض کرد: به ما خبر رسیده که تشریع اذان به خوابى بوده که شخصى از انصار دیده و قصّه آنرا بر رسول خد نقل کرده است، آنگاه حضرت بلال را امر کرده تا به فقرات آن اذان بگوید.

    محمّد بن حنیفه فرمود: شخص جاهل از مردم چنین اینگونه حرف می‏زند، همانا امر اذان بالاتر از این است. هنگامى که رسول خدا(ص) به معراج رفت شنید که فرشته‏اى می‏گوید: «الله اکبر، الله اکبر»، تا آنکه فرمود: سپس فرشته گفت: «حیّ على خیر العمل»....[22]

    14ـ انس بن مالک

    حافظ علوى زیدى به سند خود از انس بن مالک نقل می‏کند که رسول خدا(ص) فرمود: «... آنگاه جبرئیل بلند شد و انگشت سبّابه خود را در گوش راست خود قرار داده و شروع به قرائت فقرات اذان دوتا دوتا کرد. در یکى از فقرات آن گفت: «حیّ على خیر العمل»...[23]

    15ـ على بن حسین بن علی(ع)

    ابن ابی‏شیبه و بیهقى و دیگران به سند خود از مسلم بن ابی‏مریم نقل می‏کنند که على بن الحسین(ع) دائماً در اذان به «حیّ على الفلاح» که می‏رسید بعد از آن «حیّ على خیر العمل» می‏گفت...[24]

    این مضمون به طرق فراوانى در مصادر مختلف رسیده است.

    16ـ أبوأمامة بن سهل بن حنیف (ت 100 ه‍(

    محبّ طبرى ـ امام شافعیه در عصر خود ـ در کتاب «إحکام الأحکام» نقل می‏کند که ابوامامه هرگاه که اذان می‏گفت: «حیّ على خیر العمل» را فراموش نمی‏کرد.[25]

    بیهقی می‏گوید: از ابى أمامه روایت شده که او «حیّ على خیر العمل» را در اذان قرائت می‏کرده است.[26]

    ابن حزم می‏گوید: به سند صحیح نقل شده که ابن عمر و ابى امامة بن سهل بن حنیف در اذان نماز «حیّ على خیر العمل» می‏گفته‏اند.[27]

    17ـ محمّد بن على الباقر(ع)

    حافظ علوى به سند خود از ابی‏الجارود نقل می‏کند که ابی‏جعفر باقر(ع) دائماً در اذان و اقامه «حیّ على خیر العمل» می‏گفت.[28]

    و نیز از امام باقر(ع) به بیست و دو طریق از جمله طریق جابر جعفى از امام باقر(ع) نقل کرده که فرمود: «در اذان من و پدرانم: پیامبر(ص) و علیّ و حسن و حسین و على بن الحسین(ع): «حیّ على خیر العمل، حیّ على خیر العمل» است.[29]

    18ـ زید بن على (ت 121 ه‍(

    همو از طریق طیبة بن حیان نقل می‏کند که: زید بن على دائماً به مؤذن امر می‏کرد تا در اذان خود «حیّ على خیر العمل» بگوید.[30]

    19ـ یحیى بن زید بن علیّ (ت 125 ه‍(

    همو به سند خود از حسان نقل می‏کند: «من براى یحیى بن زید در خراسان اذان می‏گفتم، مرا امر کرد که در اذان بگویم: «حیّ على خیر العمل، حیّ على خیر العمل».[31]

    20ـ محمّد بن زید بن علی:

    همو به سند خود از احمد بن مفضل نقل کرده که محمّد بن زید بن علیّ در اذان خود «حیّ على خیر العمل» را دوبار می‏گفته است.[32]

    21ـ محمّد بن عمر بن على بن ابی‏طالب (ت 135)

    همو به سند خود از عبدالله بن محمّد بن عمر بن ابی‏طالب نقل می‏کند که پدرش در اذان «حیّ على خیر العمل» می‏گفته است.[33]

    22ـ جعفر بن محمّد الصادق(ع)

    و نیز از معاویه بن عمّار نقل می‏کند که شنیدم از جعفربن محمّد که در اذان «حیّ على خیر العمل» می‏گفت.[34]

    23ـ حسین بن على صاحب فخّ (ت 169 ه‍(

    و نیز به سند خود از عنترة بن حسین عصافى نقل می‏کند که حسین بن على صاحب فخّ در اذان «حیّ على خیر العمل» می‏گفت.[35]

    24ـ موسى بن جعفر الکاظم(ع)

    شیخ صدوق(ره) به سند خود از ابن ابی‏عمیر نقل کرده که فرمود: از امام رضا(ع) از «حیّ على خیر العمل» سؤال کردم که به چه جهت عامّه آن را از اذان حذف کردند؟ حضرت فرمود: علّت ظاهرى آن را می‏پرسى یا علّت باطنى آن را؟ عرض کردم: هر دو را می‏پرسم. حضرت فرمود: امّا علّت ظاهری، به جهت آن بود که مردم با توجّه بسیار به نماز جهاد را رها نکنند. و امّا علت باطنى آن این است که بهترین عمل ولایت است، و کسى که امر به حذف «حیّ على خیر العمل» نموده قصدش دور کردن مردم از ولایت بوده است.[36]

    25ـ على بن موسى الرضا(ع)

    و نیز به سندش از فضل بن شاذان از امام رضا(ع) درباره اذان نقل کرده که حضرت فرمود: «همانا اذان نداى به نماز در وسط اذان و دعوت به رستگارى و بهترین عمل است...»[37]

    26ـ حسن بن یحیى بن حسین بن زید بن على (ت 260 ه‍(

    حافظ علوى زیدى به سند خود از حسن بن یحیى نقل می‏کند: «آل رسول خدا(ص) اجماع کرده‏اند بر اینکه در اذان و اقامه «حیّ على خیر العمل» بگویند.[38]

    3ـ اجماع عترت

    از مجموعه روایات فریقین استفاده می‏شود که اجماع اهل بیت بر جزئیّت «حیّ على خیر العمل» در اذان و اقامه بوده است.

    در حاشیه دسوقى آمده است: «علیّ(ع) در اذان و اقامه «حیّ على خیر العمل» می‏گفت، و جزئیّت این جمله مذهب شیعه است.»[39]

    حافظ علوى می‏گوید: على بن ابی‏طالب و حسن و حسین و عقیل بن ابی‏طالب و ابن عباس و عبدالله بن جعفر و محمّد بن حنیفه تا زنده بودند «حیّ على خیر العمل» را در اذان می‏گفتند و معتقد بودند که همیشه در اذان بوده است.[40]

    علاّمه صلاح بن أحمد بن مهدى می‏گوید: «اهل بیت اجماع نموده‏اند بر جزئیّت «حیّ على خیر العمل» در اذان.»[41]

    چرا بلال بعد از پیامبر اذان نگفت؟

    از تاریخ استفاده می‏شود که بلال بعد از پیامبر اکرم(ص) براى احدى غیر از اهل بیت(ع) اذان نگفت. و براى آنکه دستگاه خلافت غاصب او را مجبور به اذان تحریف شده نکند به شام رفت و تا آخر عمر خود در آن دیار ماند.[42]

    اوزاعی نقل می‏کند که بلال به نزد عمر بن خطاب آمد و به او گفت: نماز نماز، چند بار تکرار کرد. عمر به او گفت: ما از تو به وقت نماز داناتریم. بلال به عمر گفت: هر آینه من داناترم به وقت از تو، زیرا تو از الاغ اهلت گمراه‏تری.[43]

    از اینجا استفاده می‏شود که نزاع سیاسى شدیدى بین بلال از طرفى و ابوبکر و عمر و اتباع این دو از طرف دیگر بوده است. از او تقاضا کردند که: «حیّ على خیر العمل» را از اذان حذف کرده و به جاى آن «الصلاة خیر من النوم» را قرار دهد او قبول نکرد، لذا او را رها کرده و متّهم به ضعف دید چشم و گیر داشتن زبان کردند و به جاى او سعد قرظ و ابی‏محذوره را براى اذان انتخاب نمودند. و از طرفى احادیثى را جعل کرده به بلال نسبت دادند که او در اذان «الصلاة خیر من النوم» می‏گفته است.

    بلال از آنجا که وضعیّت سیاسى موجود در آن زمان را خوب درک می‏کرده است و براى آنکه اذان او تأیید دستگاه خلافت نشود، مدینه را ترک کرده و به شام هجرت می‏کند.

    قوشجی حنفى در شرح تجرید می‏گوید: «عمربن خطاب در خطبه‏اى خطاب به مردم گفت: اى مردم! سه چیز در عهد رسول خدا بوده ولى من از آنها نهى کرده و حرام می‏کنم و هر کس انجام دهد او را عقاب می‏نمایم: متعه زنان، حجّ تمتّع و حیّ على خیر العمل».[44]

    علمای زیدیه اتفاق دارند بر اینکه مانع از «حیّ على خیر العمل» کسى جز عمر بن خطاب نبوده است.[45]

    حلبی می‏گوید: «به سند صحیح رسیده که «حیّ على خیر العمل» در عهد رسول خدا(ص) جزء اذان بوده است تا آنکه در زمان عمر از آن منع شد.»[46]

    تفتازانی در حاشیه خود بر شرح عضد بر «مختصر الاصول» ابن حاجب می‏گوید: «حیّ على خیر العمل» در عهد رسول خدا(ص) جزء اذان بود، و این عمر بود که مردم را از قرائت آن منع کرد تا اینکه با اشتغال به نماز از جهاد باز نایستند.»[47]

    شوکانی می‏گوید: «به طریق صحیح به اثبات رسیده که «حیّ على خیر العمل» در عهد رسول خدا(ص) جزء اذان بوده و در مأذنه‏ها می‏شده است تا زمان عمر که از آن منع شد.»[48]

    از آنجا که اصل قرائت به آن در زمان رسول خدا(ص) ثابت بوده و دلیلى بر نسخ آن به امر رسول خدا نیست لذا می‏توان جزئیّت آن را به استصحاب نیز ثابت نمود.

    اجتهاد عمر!!

    اجتهاد و علتى که براى نهى عمر از گفتن «حیّ على خیر العمل» در اذان نقل می‏کنند این است که او به جهت آن که مردم با اشتغال فراوان به نماز از جهاد باز نمانند، از «حیّ على خیر العمل» نهى کرده است. این اجتهاد به دلایلى ناقص است، زیرا:

    اوّلاً: در زمان رسول خدا(ص) ضرورت جهاد و دفاع، نسبت به زمان عمر بن خطاب بیشتر احساس می‏شده است؛ در حالى که رسول خدا(ص) نه تنها از آن نهى نکرده، بلکه به آن امر نموده است.

    ثانیاً: بر فرض که عمر به این جهت نهى از «حیّ على خیر العمل» کرده باشد؛ لکن مقطعى بوده و دائمى نیست. به عبارت دیگر، حکم ولائى است نه اصلى و دائمی، و همیشه موقع جهاد نیست. اکنون باید پرسید که چرا اهل سنت به کلّى ـ چه در حال جهاد و چه در صلح ـ «حیّ على خیر العمل» را از اذان برداشته و بعد از «حیّ على الفلاح» نمی‏گویند؟

    شیعه‏شناسی و پاسخ به شبهات، على اصغر رضوانی، ج 2، صص: 363ـ375

     

    پی‌نوشت‌ها:

    1 . الانتصار، مسأله 35.

    2 . تذکرة الفقهاء، ج 3، ص 42.

    3 . جواهر الکلام، ج 9، ص 81 و 82.

    4 . وسائل الشیعه، ج 5، ص 416، الأذان بحیّ على خیر العمل، حافظ علوی، زیدی، ص 91.

    5 . نصب الرایه، ج 1، ص 93.

    6 . مسند احمد، ج 5، ص 8، 12، 13...

    7 . کنز العمال، ج 8، ص 342، ح 23174، مجمع الزوائد، ج 1، ص 330.

    8 . البحر الزخار، ج 2، ص 191، الشفاء ج 1، ص 260.

    9 . جواهر الأخبار و الأثار، ج 2، ص 191، الاعتصام بحب الله المتین، ج 1، ص 209.

    10 . الأذان بحیّ على خیر العمل، ص 28، الاعتصام، ج 1، ص 289.

    11 . همان، ص 54.

    12 . الاعتصام بحبل الله المتین، ص 307، الروض النضیر، ج 1، ص 542.

    13 . میزان الاعتدال، ج 1، ص 139، لسان المیزان، ج 1، ص 268، البحر الزخّار، ج 2، ص 192.

    14 . الاعتصام، ص 307.

    15 . نیل الأوطار، ج 2، ص 44.

    16 . الاذان بحیّ على خیر العمل، ص 54.

    17 . السنن الکبری، بیهقی، ج 1، ص 425.

    18 . المصنف، ج 1، ص 460، ح 1786.

    19 . الإعتصام، ج 1، ص 295.

    20 . الأذان بحیّ على خیر العمل، ص 30، الاعتصام، ج 1، ص 291.

    21 . همان، ص 54، الاعتصام، ج 1، ص 294.

    22 . الأذان، ص 57، الاعتصام، ج 1، ص 285.

    23 . همان، ص 26، الاعتصام، ج 1، ص 288ـ289.

    24 . المصنّف، ج 1، ص 195، السنن الکبری، ج 1، ص 425، مسند زید بن علی، ص 83 و...

    25 . الاعتصام، ج 1، ص 309، الروض النضیر، ج 1، ص 541.

    26 . سنن بیهقی، ج 2، ص 425.

    27 . المحلّی، ج 3ف ص 160.

    28 . الأذان، ص 78ـ82.

    29 . همان، ص 54.

    30 . همان، ص 37، ح 172 و 173.

    31 . همان، ص 86، الاعتصام، ج 1، ص 381.

    32 . همان، ص 88.

    33 . همان، ص 84.

    34 . همان، ص 85.

    35 . همان، ص 89.

    36 . علل الشرایع، ص 368، ج 4، باب 89.

    37 . من لایحضره الفقیه، ج 1، ص 300، ح 914.

    38 . الأذان، ص 91.

    39 . حاشیه دسوقی، ج 1، ص 193.

    40 . الأذان، ص 109، الاعتصام، ج 1، ص 294.

    41 . شرح الهدایه، ص 294.

    42 . تاریخ دمشق، ج 7، ص 136، رقم 493، تهذیب الکمال، ج 4، ص 289، اسدالغالبه، ج 1، ص 208.

    43 . مختصر تاریخ دمشق، ج 5، ص 266ـ267.

    44 . شرح تجرید، قوشجی، ص 374.

    45 . رجوع شود به کتاب الإحکام، ج 1، ص 84، الأذان، ص 79 و...

    46 . السیرة الحلبیة، ج 2، ص 98.

    47 . مبادیء الفقه الإسلامی، ص 32.

    48 .نیل الأوطار، ج 2 ص 32.

    به نقل از سایت آل البیت



    ::: پنج شنبه 88/11/29::: ساعت 1:8 صبح

     
     
    پنج صفت نیکو برای مومن
     
    حدیثعَنْ اَنَسِ بْنِ مالِک، قالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ(ص) فى بَعْضِ خُطَبِه وَمَواعِظِه:... رَحِمَ اللهُ امْرَاءً قَدَّمَ خَیْراً، وَ اَنْفَقَ قَصْداً، وَ قالَ صِدْقاً، وَ مَلَکَ دَواعِىَ شَهْوَتِه وَ لَمْ تَمْلِکْهُ، وَ عَصى اَمْرَ نَفْسِه فَلَمْ تَمْلِکْهُ.(1) 
     



    ترجمه:از انس بن مالک روایت شده که گفت: از حضرت رسول خدا(ص) در بعضى از سخنرانى ها و پندهایش شنیدم که فرمود: خدا بیامرزد و رحمت کند کسى را که خیرى پیش بفرستد و از روى میانه روى، انفاق کند. راست بگوید و مالک انگیزه هاى شهوانى، نه اسیر آنها، باشد. از فرمان نفس سر باز زند تا نفس بر او حاکم نشود. شرح:پیامبر اکرم(ص) در این جا، بر کسى که داراى پنج صفت باشد رحمت مى فرستد:1- «قَدَّمَ خَیْراً; خیرى را پیش بفرستد.» در انتظار این نیست که دیگران براى او بفرستند، بلکه خود پیشاپیش براى خودش ذخیره مى کند و خانه آخرتش را آباد مى گرداند.2- «أَنْفَقَ قَصْداً; از روى میانه روى - نه از روى افراط و تفریط - انفاق کند.» در انفاق رعایت حدّ وسط مى کند; نه آن چنان مى بخشد که خودش را بیچاره و وامانده کند و نه آن چنان خسیس است که خیر او به دیگران نرسد.«وَلا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً اِلى عُنُقِکَ وَلا تَبْسُطْها کُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً»(2) هرگز دستت را بر گردنت زنجیر مکن (و ترک انفاق و بخشش منما) و بیش از حد (نیز) دست خود را مگشاى، تا مورد سرزنش قرارگیرى و از کار فرومانى.در جاى دیگر مى فرماید: «وَالَّذینَ اِذا اَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَلَمْ یَقْتُرُوا وَکانَ بَیْنَ ذلِکَ قَواماً»(3)انفاق کنند، نه اسراف مى نمایند و نه سختگیرى، بلکه در میان این دو، حد اعتدالى دارند.3- «وَ قالَ صِدْقاً; راست مى گوید.» زبانش به کذب و دروغ آلوده نمى شود.تمام این صفات یاد شده، پسندیده است، امّا تأکید ما بیشتر روى صفت چهارم و پنجم است.4 و 5- «وَ مَلِکَ دَواعِىَ شَهْوَتِه وَ لَمْ تَمْلِکُهُ، وَ عَصى اَمْرَ نَفْسِه فَلَمْ تَمْلِکْهُ; انگیزه هاى شهوانى خود را مالک است و آنها حاکم بر او نیستند و از فرمان نفسش پیروى نمى کند پس نفس حاکم بر او نیست.» مهم این است که انسان نفس خویش را اسیر کند و بر آن لجام و افسار بزند، نه این که اسیر نفس خویش باشد و تمام ارزش انسان در این است که امیرنفس باشد نه اسیر نفس; مثلا، آیا وقتى عصبانى مى شود زبانش در اختیار اوست یا نه؟ یا وقتى آتش حسد در درونش زبانه کشید مى تواند با نیروى ایمان آن را خاموش گرداند؟ خلاصه انسان بر سر یک دوراهى است که یک راه به سوى خدا و بهشت مى رود و راه دیگر - که تنها منحصر به یک راه نیست بلکه راه هاى بى انتها دارد - به جهنّم رهسپار مى شود. البته گفتن این مطلب آسان ولى عمل به آنها مشکل است. گاهى درباره ارباب سیر و سلوک تعبیر مى کنند که «مرد بسیار کارکرده اى است» یعنى، آن قدر با نفس خویش کشتى گرفت و زمین خورد و بلند شد تا سرانجام بر آن مسلّط گشت و مهارش کرد.تسلّط بر نفس، ریاضت مى خواهد، آشنایى با مفاهیم قرآن و روایات اهل بیت را مى طلبد. باید شخص هر روز، قرآن و تفسیر و روایات را بخواند و واقعاً در مغز خودش تحلیل کند و از آنها نیرو بگیرد. بعضى هستند مى گویند: مى دانیم که این عمل بد است، ولى نمى دانیم که چرا وقتى به آن مى رسیم کنترل خود را از دست مى دهیم! معناى مملوک بودن همین است یعنى مى داند امّا نمى تواند، چون مالک خویشتن نیست; مانند راننده اى که در سرازیرى مى افتد، ماشین سرعت مى گیرد، مى گوید: ماشین از اختیارم خارج شده و با کوه برخورد مى کند یا به درّه مى افتد و نابود مى شود، یا مثل شخصى که در سراشیبى کوه ناگهان بى اختیار سرعت مى گیرد، اگر چیزى جلوى او را نگیرد با سرعت زیاد مى آید تا مانعى او را نگهدارد، ولى اگر به دامنه برسد، از سرعتش کاسته مى شود و آرام مى گیرد. نفس نیز چنین است، چقدر دردناک است که انسان بداند ولى نتواند! زیرا زمانى که نمى داند و گناهى مى کند، شاید مسؤولیّت چندانى نداشته باشد.اینها همه هشدار است که مواظب اعمالمان باشیم و کارهاى نیک براى خودمان بفرستیم، امّا اگر عمل زشتى را مرتکب شدیم و موفّق به توبه نگشتیم و از این دنیا رفتیم، عذاب آن را نیز باید تحمّل کنیم. براى این که قلم تکالیف بعد از مردن خشک مى شود و فرد نمى تواند توبه کند و قدم خیرى بردارد.
     1. بحار، ج 74، ص 179.2. آیه 29، سوره اسراء.3. آیه 67، سوره فرقان.


    ::: پنج شنبه 88/11/29::: ساعت 12:41 صبح

    مسجد مقدّس جمکران، روز هفدهم رمضان 373 هجری به فرمان حضرت بقیه‌ الله، أرواحنا فداه، در کنار روستای جمکران تأسیس شد. تاریخچه‌ی آن ـ به طوری که در این نوشتار به تفصیل آمده ـ به دست شیخ صدوق (متوفای 381 هجری) در کتاب مونس الحزین بیان گردیده و کیفیت نماز تحیّت و نماز استغاثه به حضرت بقیه الله، أرواحنا فداه، در ضمن آن آمده است.
    آن چه مسلّم است، این است که این مسجد بیش از یک هزار سال پیش به فرمان حضرت بقیه الله، أرواحنا فداه، در بیداری، ـ نه در خواب ـ تأسیس گردید و در طول قرون و اعصار، پناهگاه شیعیان و پایگاه منتظران و تجلی‌گاه حضرت صاحب الزمان ـ علیه السّلام ـ بوده است.

     

     

     


    علامه‌ی بزرگوار، میرزا حسین نوری، (متوفّای 1320 هجری) در کتاب ارزشمند نجم ثاقب‌ ـ که به فرمان میرزای بزرگ، آن را تألیف کرد و میرزای شیرازی، ‌در تقریط خود، از آن ستایش فراوان کرد و نوشت: برای تصحیح عقیده‌ی خود،‌به این کتاب‌ مراجعه کنند تا از لمعانِ انوار هدایت‌اش، به سر منزل یقین و ایمان برسند. ـ تاریخچه‌ی تأسیس مسجد مقدس جمکران به شرح زیر آورده است.
    شیخ فاضل، حسن بن محمّد بن حسن قمی، معاصر شیخ صدوق، در کتاب تاریخ قم از کتابِ مونس الحزین فی معرفه الحقّ و الیقین ـ از تألیفات شیخ صدوق ـ بنای مسجد جمکران را به این عبارت نقل کرده است:
    شیخ عفیف صالح حسن بن مُثله‌ی جمکرانی می‌گوید:
    شب سه‌شنبه، هفدهم ماه مبارک رمضان 393 هجری، در سرایِ خود خفته بودم که جماعتی به درِ سرای من آمدند. نصفی از شب گذشته بود. مرا بیدار کردند و گفتند: «برخیز و امر امام محمّد مهدی صاحب الزّمان، صلوات الله علیه، را اجابت کن که ترا می‌خواند.»
    حسن بن مثله می‌گوید: «من، برخاستم و آماده شدم». چون به درِ سرای رسیدم، جماعتی از بزرگان را دیدم. سلام کردم. جواب دادند و خوشامد گفتند و مرا به آن جایگاه که اکنون مسجد (جمکران) است، آوردند.»
    چون نیک نگاه کردم، دیدم تختی نهاده و فرشی نیکو بر آن تخت گسترده و بالش‌های نیکو نهاده و جوانی سی‌ساله، بر روی تخت، بر چهار بالش، تکیه کرده، پیرمردی در مقابل او نشسته، کتابی در دست گرفته، بر آن جوان می‌خواند.
    بیش از شصت مرد که برخی جامه‌ی سفید و برخی جامه‌ی سبز بر تن داشتند، بر گرد او روی زمین نماز می‌خواندند.
    آن پیرمرد که حضرت خضر ـ علیه السّلام ـ بود، مرا نشاند و حضرت امام ـ علیه السّلام ـ مرا به نام خود خواند و فرمود: «برو به حسن بن مسلم بگو: «تو، چند سال است که این زمین را عمارت می‌کنی و ما خراب می‌کنیم. پنج سال زراعت کردی و امسال دیگر باره شروع کردی، ‌عمارت می‌کنی. رخصت نیست که تو دیگر در این زمین زراعت کنی،‌باید هر چه از این زمین منفعت برده‌ای، برگردانی تا رد این موضع مسجد بنا کنند.»
    به حسن بن مسلم بگو: «این جا، زمین شریفی است و حق تعالی این زمین را از زمین‌های دیرگ برگزیده و شریف کرده است، تو آن را گرفته به زمین خود ملحق کرده‌ای! خداوند، دو پسر جوان از تو گرفت و هنوز هم متنبّه نشده‌ای! اگر از این کار بر حذر نشوی، نقمت خداوند، از ناحیه‌ای که گمان نمی‌بری بر تو فرو می‌ریزد.»
    حسن بن مثله عرض کرد: «سیّد و مولای من! مرا در این باره، نشانی لازم است؛ زیرا، مردم، سخن مرا بدون نشانه و دلیل نمی‌پذیرند.»
    امام ـ علیه السّلام ـ فرمود: «تو برو رسالت خود را انجام بده. ما، در اینجا، علامتی می‌گذاریم که گواه گفتار تو باشد. برو به نزد سیّد ابوالحسن، و بگو تا برخیزد و بیاید و آن مرد را بیاورد و منفعت چند ساله را از او بگیرد و به دیگران دهد تا بنای مسجد بنهند، و باقی وجوه را از رهق به ناحیه‌ی اردهال که ملک ما است، ‌بیاورد، و مسجد را تمام کند، و نصفِ رهق را بر این مسجد وقف کردیم که هر ساله وجوه آن را بیاورند و صرف عمارت مسجد کنند.
    مردم را بگو تا به این موضع رغبت کنند و عزیز بدارند و چهار رکعت نماز در این جا بگذارند: دو رکعت تحیّت مسجد، در هر رکعتی، یک بار «سوره‌ی حمد» و هفت بار سوره‌ی «قل هو الله احد» (بخوانند) و تسبیح رکوع و سجود را، هفت بار بگویند.
    و دو رکعت نماز صاحب الزمان بگذارند، بر این نسق که در (هنگام خواندن سوره‌ی) حمد چون به «إیّاک نعبد و إیّاک نستعین» برسند، آن را صد بار بگویند، و بعد از آن، فاتحه را تا آخر بخوانند. رکعت دوم را نیز به همین طریق انجام دهند. تسبیح رکوع و سجود را نیز هفت بار بگویند. هنگامی که نماز تمام شد، تهلیل (یعنی، لا إله إلاّ الله) بگویند و تسبیح فاطمه‌ی زهرا ـ علیها السّلام ـ را بگویند. آن گاه سر بر سجده نهاده، صد بار صلوات بر پیغمبر و آل‌اش، صلوات الله علیهم، بفرستند.»
    و این نقل، از لفظ مبارک امام ـ علیه السّلام ـ است که فرمود:
    فَمَنْ صَلاّهُما، فَکَاَنَما صَلّی فِى الْبَیْتِ الْعَتیقِ؛ هر کس، این دو رکعت (یا این دو نماز) را بخواند، گویی در خانه‌ی کعبه آن را خوانده است.
    حسن بن مثله می‌گوید: «در دل خود گفتم که تو این جا را یک زمین عادی خیال می‌کنی، اینجا مسجد حضرت صاحب الزمان ـ علیه السّلام ـ است.»
    پس آن حضرت به من اشاره کردند که برو!
    چون مقداری راه پیمودم، بار دیگر مرا صدا کردند و فرمودند: «در گلّه‌ی جعفر کاشانی ـ چوپان ـ بُزی است، باید آن بز را بخری. اگر مردم پول‌اش را دادند، با پول آنان خریداری کن، و گرنه پول‌اش را خودت پرداخت کن. فردا شب آن بز را بیاور و در این موضع ذبح کن. آن گاه روز چهارشنبه هجدهم ماه مبارک رمضان، گوشت آن بز را بر بیماران و کسانی که مرض صعب العلاج دارند، انفاق کن که حق تعالی همه را شفا دهد.
    آن بز، ابلق است. موهای بسیار دارد. هفت نشان سفید و سیاه، هر یک به اندازه‌ی یک درهم، در دو طرف آن است که سه نشان در یک طرف و چهار نشان در طرف دیگر آن است.»
    آنگاه به راه افتادم. یک بار دیگر مرا فرا خواند و فرمود: «هفت روز یا هفتاد روز در این محل اقامت کن.»
    حسن بن مثله می‌گوید: «من، به خانه رفتم و همه‌ی شب را در اندیشه بودم تا صبح طلوع کرد. نماز صبح خواندم و به نزد علی منذر رفتم و آن داستان را با او در میان نهادم.
    همراه علی منذر، به جایگاه دیشب رفتیم. پس او گفت: «به خدا سوگند که نشان و علامتی که امام ـ علیه السّلام ـ فرموده بود، این جا نهاده است و آن،‌این که حدود مسجد، با میخ‌ها و زنجیز‌ها مشخّص شده است.»
    آنگاه به نزد سیّد ابوالحسن الرّضا رفتیم. چون به سرای وی رسیدیم، غلامان و خادمان ایشان گفتند:
    «شما از جمکران هستید؟» گفتیم: «آری». پس گفتند: «از اوّل بامداد، سیّد ابوالحسن در انتظار شما است.»
    پس وارد شدم و سلام گفتم. جواب نیکو داد و بسیار احترام کرد و مرا در جای نیکو نشانید. پیش از آن که من سخن بگویم، او سخن آغاز کرد و گفت: «ای حسن بن مثله! من خوابیده بودم. شخصی در عالم رؤیا به من گفت:
    «شخصی به نام حسن بن مثله، بامدادان، ‌از جمکران پیش تو خواهد آمد. آن چه بگوید، اعتماد کن و گفتارش را تصدیق کن که سخن او، سخن ما است. هرگز، سخن او را ردّ نکن.» از خواب بیدار شدم و تا این ساعت در انتظار تو بودم.
    حسن بن مثله، داستان را مشروحاً برای او نقل کرد. سیّد ابوالحسن، دستور داد بر اسب‌ها زین نهادند. سوار شدند. به سوی دِه (جمکران) رهسپار گردیدند.
    چون به نزدیک دِه رسیدند، ‌جعفر شبان را دیدند که گله‌اش را در کنار راه به چرا آورده بود. حسن بن مثله، به میان گلّه رفت.آن بز که از پشت سرِ گلّه می‌آمد، به سویش دوید. حسن بن مثله، آن بز را گرفت و خواست پولش را پرداخت کند که جعفر گفت: «به خدا سوگند! تا به امروز، من این بز را ندیده بودم و هرگز در گلّه‌ی من نبود، جز امروز که در میان گلّه آن را دیدم و هر چند خواستم که آن را بگیرم، میسر نشد.»
    پس آن بز را به جایگاه آوردند و در آن جا سر بریدند.
    سیّد ابوالحسن الرّضا به آن محلّ معهود آمد و حسن بن مسلم را احضار کرد و منافع زمین را از او گرفت.

     

     

    آنگاه وجوه رهق را نیز از اهالی آن جا گرفتند و به ساختمان مسجد پرداخت و سقف مسجد را با چوب پوشانیدند.
    سیّد ابوالحسن الرّضا، زنجیرها و میخ‌ها را به قم آورد و در خانه‌ی خود نگهداری کرد. هر بیمار صعب العلاجی که خود را به این زنجیرها می‌مالید، ‌در حال، شفا می‌یافت.
    ابوالحسن محمّد بن حیدر گفت: «به طور مستفیض شنیدم، پس از آن که سیّد ابوالحسن الرّضا وفات کرد و در محلّه‌ی موسویان (خیابان آذر فعلی) مدفون شد، یکی از فرزندانش بیمار گردید. داخل اطاق شده سرِ صندوق را برداشت زنجیرها و میخ‌ها را نیافت.»

     

     

     
    منبع شناسی مسجد جمکران
    منابع تأسیس مسجد مقدّس جمکران به فرمان حضرت صاحب الزّمان، أوراحنا فداه، بر اساس تسلسل زمانی، به شرح زیر است:
    1ـ نخستین کسی که این داستان را در کتاب خود آورده، ابو جعفر محمّد بن علی بن بابویه، مشهور به شیخ صدوق (متوفای 381 هجری) است. ایشان، مشروح آن را در کتاب مونس الحزین فى معرفه الحق و الیقین درج کرده است.
    با توجّه به این که تأسیس این مسجد در عصر شیخ صدوق ـ رحمه الله ـ واقع شده، و ایشان در قم زندگی می‌کرد، طبعاً، همه‌ی جزئیات آن را بدون واسطه از حسن بن مثله، ‌و سید ابوالحسن الرضا و دیگر شاهدان عینی، شنیده و نقل کرده است.
    کتاب مونس الحزین، همانند ده‌ها اثر گران‌بهای دیگر شیخ صدوق، در طول زمان، از بین رفته و به دست ما نرسیده است.
    2ـ حسن بن محمّد بن حسن قمی، معاصر شیخ صدوق، صاحب کتاب گران سنگ تاریخ قم، شرح آن واقعه را از کتاب شیخ صدوق نقل کرده است.
    کتاب تاریخ قم در عصر شیخ صدوق، به سال 378 هجری، در بیست باب به رشته‌ی تحریر درآمده است.
    3ـ حسن بن علی بن حسن بن عبدالملک قمی، به سال 865 هجری آن را به فارسی ترجمه کرده است. (الذریعه، ج3، ‌ص276).
    4ـ متن عربی کتاب، به دست مولی محمّد باقر مجلسی، (متوفّای 110 هجری) نرسیده، ولی ترجمه‌ی فارسی آن به دست ایشان رسیده (بحار، ج1، ص42) و احادیث مربوط به قم را در جلد «السّماء و العالم» از آن روایت کرده است. (بحار، ‌ج1، ص208ـ221).
    5ـ سید نعمت الله جزائری، صاحب أنوار نعمانیّه (متوفّای 1112 هجری) ترجمه‌ی فارسی آن را دیده و داستان تأسیس مسجد مقدّس جمکران را با خوط خود،, از آن استنساخ کرده است. (بحار، ج53، ص254).
    6ـ شاگرد فرزانه‌ی علّامه مجلسی، میرزا عبدالله افندی، (متوفای 1130 هجری) نسخه‌ای از ترجمه‌ی فارسی آن در بیست باب، در قم مشاهده کرده و گزارش آن را در تألیف گران‌بهای خود آورده و تصریح کرده است که این ترجمه، به سال 865 هجری، به دستور خواجه فخر الدین ابراهیم، انجام یافته است. (ریاض العلماء ج1، ص319).
    7ـ سیّد امیر محمّد اشرف، معاصر و شاگرد علاّمه مجلسی، ‌صاحب کتاب فضائل السّادات (متوفّای 1145 هجری) متن عربی آن را دیده و از آن نقل کرده است. (جنه المأوی، ص47).
    8ـ سیّد محمّد بن محمّد بن هاشم رضوی قمی، به سال 1179 هجری، ‌بنا به خواهش محمد صالح معلم قمی، کتابی در این رابطه تألیف کرده و آن را خلاصه البلدان نام نهاده است. این کتاب، احادیث مربوط به شرافت قم و تاریخچه‌ی تأسیس مسجد مقدّس جمکران را در بر دارد. (الذّریعه، ج7، ص216).
    9ـ شایسته‌ی تأمّل است که آقا محمّد علی کرمانشاهی، فرزند وحید بهبهانی، (متوفّای 1216 هجری) به متن عربی تاریخ قم دسترسی داشته و در حاشیه‌ی خود بر کتاب نقد الرجال تفرشی، شرح حال «حسن بن مثله» و خلاصه‌ی داستان تأسیس مسجد مقدّس جمکران را به نقل از متن عربی آن آورده است. (بحار، ج53،‌ص234).
    10ـ محقّق و متتبّع بی‌نظیر، میرزا حسین نوری، متوفّای 1320 هجری، پس از جست و جوی فراوان، به هشت باب از ترجمه‌ی تاریخ قم دست یافته (جنه المأوی، ص47 و بحار، ج53، ص234) و مشروح داستان تأسیس مسجد مقدّس جمکران را از ترجمه‌ی تاریخ قم، از روی دست خط سیّد نعمت الله جزائری، ‌در آثار ارزشمند خود آورده است:
    1ـ جنه المأوی، ‌چاپ بیروت، دار المحجّه البیضاء، 1412 هجری، ‌ص42ـ46.
    2ـ همان، به پیوستِ بحارالأنوار، چاپ بیروت، مؤسسه الوفاء 1403 هجری، ج53، ص230ـ234.
    3ـ نجم ثاقب، چاپ تهران، علمیه‌ی اسلامیه، بی‌تا، ص212ـ215.
    4ـ کلمه‌ی طیبه، چاپ سنگی، بمبئی، 1303 هجری، ‌ص337.
    5ـ مستدرک الوسائل، ‌چاپ قم، مؤسسه‌ی آل البیت ـ علیهم السّلام ـ ،‌1407 هجری، ج3، ص432 و 447.



  • کلمات کلیدی : مسجد مقدس جمکران
  • ::: پنج شنبه 88/11/29::: ساعت 12:13 صبح

    <      1   2   3      

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ